عید مبعث رو تبریک میگم.

الان خونمون سمنو پزونه :) البته من هیچکاری جز تماشا کردن ندارم.مامانم و یکی از دوستاش مشغول کاراش هستن.

به سلامتی دخترخالم عقد کرد.ایشاا.. خوشبخت بشه.گفتم تو کارای پایان نامه ی خاله م کمک میکنم ولی بعضی کاراش واقعاً حرصمو در میاره:/

یکی از دوستام معرّف یه خواستگاری بود و البته ما هم نظرمون منفی بود اونم هی اصرار که چرا ؟ والا من خجالت میکشیدم جوابشو بدم فک کنم آخرشم ناراحت شد از دستم:(

+سیزده بدر امسال بابام ماشینو نگه داشت تا بره از سوپری یکم خرید کنه...جلوی ماشین ما هم یه ماشین دیگه نگه داشته بود که کلا رنگ و مدلش با مشین ما فرق داشت.بابا خریدا رو کرد و برگشت حواسش یه رسید بو و داشت حساب کتاب میکرد اصلا نفهمید داره اشتباهی میره طرف ماشین از اینور هم ما هی بوق میزنیم.جلوی اون ماشین هم یه خانمه نشسته بود بعد سوار شدن فهمید:/

من  و داداشمم یواش رفتیم زیر ماشین و اونقدر اون زیر خندیدم تا وقتی از اون محدوده خارج نشدیم نیومدیم بالا..جالبه که اصلاً خود بابام به روش نیاورد.