+دیگه ببخشید کیفیت فیلم بده و صدای باد هم میاد
+دیگه ببخشید کیفیت فیلم بده و صدای باد هم میاد
از قبل انتخابات بهم گفته بودن ناظر مسولم منم شدید استرس گرفتتم به بابا گفتم من نمیخوام و..اونم زنگ زد به مسول شورای نگهبان شهرمون که دوستشم هست و جریانو گفت گفت سمانه اینجوری میگه که خوب نیست و از همه کوچیکه و از همه مهمتره تحویل صندوق تو اون موقع شب واقعاً کار من نبود ولی اون اون آقا گفت خودم میام تحویل میگیرم منم یکم خیالم راحت شد بابا تو حوزه ی ما هرسال ناظر مسول میشه ولی امسال داده بودنش به یه شعبه دیگه خلاصه عصر پنجشنبه رفتمرخونه مامانبزرگم آخه دخترخالم امتحان جامع دکتری رو بعد یه ماه درس خوندن داده بود و درست موقع برگشتن اس داد که بریم و خیلی دلمم براش تنگ شده بود خیلی وقت بود ندیده بودمش
اونجا بودم که بابا زنگید و گفت مثل اینکه قبول کردن من نباشم یه آقایی از همکارای بابام شده ناظر مسول
منم بازرس ویژه کردن خب یکم خیالم راحت شدم ولی ته دلم بازم یه استرسی داشتم
صبحش ساعت 7رفتیم و اونجا صندوقا رو پلمپ کردن و..تا ساعت هشت که رای گیری شروع شد بابام هم هریه ساعت زنگ میزد بهم چون من اولین بارم بود و تنها هم بودم یکم نگران بود
انتخابات شوراهای شهر تو شهر ما بصورت الکترونیکی برگزار میشد درسته نظارت شوراها برعهده ی شورای نگهبان نبود ولی خب من یکم حرصم میگرفت از خدمتکار اونجا تا پلیس و هر فردی میرفت پشت اون دستگاهها کار با اونو به مردم یاد میداد خب اینکار طبیعتاً غیرقانونی بود منم به نماینده فرماندار تذکر دادم
یه بارم رفتم آبدار خونه از پنجره دیدم جلوی در یه عده جون وایتادن حدوداً 8-10 نفر بازم به نماینده فرماندار تذکر دادم که به پلیس بگه اونارو متفرق کنه نگو نماینده فرماندار مستقیم میره به پلیس میگه خانوم فلانی این حرفو میزنه بعد چنددقیقه دیدم پلیس دم در که یه آقای بسیار فضولیم بود اوده بلند بلند میگه الکی جوّ میدن و بیرون هیشکی نیست و چنتا از دوستای پسر سربازه دم دره از اونورم نماینده فرماندار میگه آره منم آرزو دارم جاهای شلوغ رای بدم و .. کلا خطابشونم به من بود منم نتونستم تحمل کنم گفتم اولا حین کار اون آقای سرباز حق ندارن با دوستاشون بحرفن اینجا حوزه ی خواهرانه شاید خانما معذب بشن برا ورود آخه دقیقا جلوی در ورودی وایستادن بعدشم شلوغی زمانی خوبه که بخوان رای بدن نه اینکه بعد رای دادن بایستن و تجمع کنن قانون قانونه چه یه نفر چه 10نفر هیچکس حق نداره بعد اخذ رای وایسته تو حوزه وای ناظر مسولمونم که کلا هیچی نگفت اونام دیگه حرفی نزدن ولی من خیلی حرصم گرفت احساس تنهایی میکردم کم کم هم داشتم اشکم در می اومد البته یه اشتباهم کردم که باید خودم مستقیم نمیگفتم به نماینده فرماندار به ناظر مسول میگفتم ایشون تذکر بدن ولی خب خیلی جدی نبود اون آقا اصلا ازش حساب نمیبردن
حدودای ساعت6بود وقتی این اتفاق منم بعدش دیگه دیدم تحمل نمیتونم تحمل کنم رفتم بیرون زنگ زدم به بابام اونم همون حرفو زد که نباید مستقیم میگفتی ولی خب زنگید به آقای ناظر مسول و نمیدونم دیگه چیا حرفیدن باهم ولی من تا ساعت8حال خودمو نمیفهمیدم اصلا دلم میخواست گریه کنم اون خانم نماینده فرماندار حق نداشت مستقیم اسم منو به پلیس بگه اصلا اون چیکاره بود قبل این اتفاق بنظرم نمیدونستن من بازرس ویژه شورای نگهبانم بعدش هی خانوم نماینده می اومد باهام میحرفید منم اصلا محلّش نمیذاشتم قبل این اتفاق چندتایی تخلف کرده بودن که خب از روی عمد نبود منم اصلا نمیخواستم بنویسم تو اون برگه ارزیابی که بهم داده بودن ولی از حرصم همه رو نوشتم تازه شم میخوام یه گزارش مفصل بنویسم بدم به شورای نگهبان.
+این پست بعد یه مدت رمزی میشه
+فیلم سنجابارو هم میذارم بعد اینکه حجمشو کم کردم
روز نیمه شعبان من یه امتحان داشتم صبحش با بابا رفتم و اون امتحان رو دادم بعدشم چون سال قبلش توی احیای شب نیمه ی شعبان دلمه داده بودیم امسالم دلم میخواست بدیم با بابا بعد سبزی خریدن و شیرینی خریدن رفتیم باغ برگ درخت مو بچینم
من تنها بودم بابا پیشم نبود باغ هم خلوت تقریباً صبح بود وای دیدم صداهای خیلی ریزی میاد یهو سه تا سنجاب بازیگوش سروگوششون پیدا شد اینقدر ناز بودن هی میاومدن نگا میکردن بعد فرار میکردن معلوم بود تازه مامانشون اجازه داده از خونه بیان بیرون اصلاً ازم نمیترسیدن البته فاصلشونو حفظ میکردن ازم داشتم با گوشیم فیلم میگرفتم ازشون یهو2تاشون اومدن سمتم
عوض اونا من ترسیدم البته بعد خودمو کنترل کردم اونام تا نزدیکی های پام اومدن بعد فرار کردن و رفتن
یک خرداد تولدم بود؛کلا تا شب هیچ حسی نداشتم اصلاً برام هیجانی و.. نبود تا اینکه شبش خواهرم اینا برا شام اومدن خونمون اونم با یه کیک خیلی سورپرایز شدم خوش گذشت . رنگ چشمای تصویر روی کیک رو گفته بودن سبز بکنن :)))) اینم عکس کیکم
فرداشم که میشد دیروز دوستام اومدن خونمون از بعد عید میخواستن بیان که تا حالا طول کشید کلا هماهنگیشون عالیه:)
یه روزم جمعه رفته بودیم باغ بعد از فوت آقاجونم اصلا دست و دلمون نمیره که بریم کلاً باغ بدون اون صفایی نداره چنتایی هم عکس از اونجا میذارم اوّلش گلای خوشگلش اصلاً وقتی دیدم ذوقیدم
اینم یه شقایق خوشگل