۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

آمادگی برای ظهور

روز آخر که داشتیم برمیگشتم بیرون برام غریبه بود خیلی غریبه

چقدر مردم درگیر دنیا بودن چقدر این دنیا برام بی ارزش مینمود

خدایا یعنی میشه سال بعدهم قسمتم بشه..میشه سال بعدهم برم

میشه این حالمو تا سال بعد حفظ کنم :(

دعابی ام داوود خیلی آرامش بخش بود معنیش خودش آهنگ کلماتش

از عجایبی که دیدم  در شبانه روز کلا5-4ساعت بیشتر نخوابیدم ولی اصلا احساس خواب آلودگی وخستگی نداشتم حتی بعد خوندن50 رکعت نمازش و احیای شب نیمه ی رجب که 3ساعت طول کشید

اگه یه ذره هم گریه کنم چشمام بعدش خیلی میسوزن و قرمز میشن ولی اونجا اصلا اینجوری نبود این حالت رو توی شبای محرم توی هیات هم دارم

اینام عکس صفحات کتاب که خیلی تامّل برانگیز بودن 

علت غیبت امام زمان (عح) رو نوشته:

جهل مردم،نه ترس دشمن


علت غیبت


اینم سخن آیت الله بهجت در مورد امام زمان:

هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت (عج) و فَرَج شخصی خود پیدا کند

امام زمان



فرج


جهل


توی ادامه تصمیمات و قول و قرارایی که گذاشنم باخودم رو نوشتم امیدوارم بتونم عمل کنم دوس نداشتید نرید مینویسم که یادم بمونه

  • elai ...
  • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

اعتکاف

دیروز عصربرگشتم

عالی بود خدا قسمت همه ی کسایی که آرزوشو دارن بکنه ..یه دوست خوب و عالی هم پیدا کردم خیلی مهربون و مومن بود البته همسن هم بودیم اونم مثل من تنها اومده بود ولی دومین بارش بود 

دل کندن برام سخت بود خیلی ..یه حال و هوای خاصی داشت روز آخر ..همه ش اشکام میومدن پایین وقتی فکر میکردم داره تموم میشه

میخوام چنتا عکس بذارم

تصویر زیر صحنه ی که هرشب موقع خواب میدیدم درواقع سقف مسجدهستش

مسجد


اینم تصویر مفاتیح و تسبیحیه که همیشه باهام بودالبته یه مفاتیح کامل هم داشتم تسبیحمو خیلی دوس دارم یه بارم پاره شده خودم درستش کردم


مفاتیچ


اینم عکس چایی های منو و دوستی بعد افطار 



چایی


این کتابهایی که برده بودم بخونم البته دوتاش مال دوستم بود نردبان سعادت مال من بود اعتکاف خوبان رو هم اونجا دادن..من فقط تونستم70صفحه ی آمادگی برای ظهور رو بخونم عالی بود حیف که نشد تمومش کنم..از بعضی جاهاش عکس انداختم توی یه پست میدارم که همیشه یادم بمونه


کتاب

  • elai ...
  • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

آغوش خدا

دیروز رفتم برا اعتکاف ثبت نام کردم.قبل ثبت نام خیلی دلم میخواست امسال حتما شرکت کنم تااینکه روز جمعه تو نماز جمعه اعلام کردن برا ثبت نام آقایون برن فلان جا خانوماهم فلان جا..انگار دنیا رو دادن بهم.رفتم اون مکان اول فک کردن دانشجوم گفتن دانشجوها جدان.منم گفتم نه بابا دانشجو نیستم ولی دلم یجوری شد.بعدش هی با خودم میگفتم کاش یجوری میشد که توی یکی از دانشگاههای شهر خودمون  برم برا اعتکاف  خب جو و محیط فرق داره ولی مامانم میگه مهم اعمالته با این حرفا ارزش عملمو زیر سوال نبرم):

+دیشب بازم موقع خواب اونقدر فکر و خیال و نگرانی اومد به ذهنم  ولی بعدش با خودم گفتم اگه بدترین اتفاقها هم بیفته منکه خدارو دارم این دنیا و زندگیش همه ش تموم میشه اون چیزایی که این دنیا مهمن تو اون دنیا بی ارزشن... . .واقعا با این فکرا آروم آروم شدم خیلی آرامش بهم دست داد انگار تو آغوش خدا بودم تموم دل نگرانیام تموم شدن و همون لحظه خوابم برد خدایا شکرت

  • elai ...
  • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

مهمونی

تعطیلات عید هم مثل سایر روزام میگذرن هنوز کارای تایپ پایان نامه ی خاله م تموم نشده
امورز میرم خونه ی یکی از دوستام که یه پسر ناز داره..یه حس جدید رو در خودم کشف کردم بهتره بگم اخلاق مثلا دیروز که مهمون داشتیم من دلم نمیخواست با همون شیرینی های قبلی پذیرایی کنیم میخواستم شیرینی های جدید بگیریم خیلی اهل تنوع شدم که دیروز فهمیدم تو خوراکی ها هم همینطوره بنظرم بخاط اینکه متولد خردادم
مهمونای دیشبمون مامان بزرگ بابابزرگ نازم بودن.
نی نی یکی از دوستام هم به دنیا اومده رفته بودیم که خونشون خواب بود نینی بعد تو خواب به گونه ش دست کشیدم خندید ذوق مرگ شدم.وای مادر شوهرش جلوی اونهمه مهمون بغلم کرد و بوشید و گفت تو خوشگل خودمی خیلی دوست دارم حیف که عروس خواهرم نشدی وای من از خجالت آب شدم رفتم زمین یه دفعه همه جا ساکت شد و همه زوم کردن رومون.منم یه لبخن زدم و سرخ شدم  خیلی بد بود سری قبل هم که رفته بودیم خونشون وقتی میخواستم مانتومو در آرمم به زور میخواست چادرمو تا کنه.این طرفا چادر تا کردن مهمون یه جور احترام گذاشتنه اونموقع هم خیلی خجالت کشیدم
امروز هم همون دوستمون گفته شاید بیاد اگه نینیش اذیت نکنه حالا نمیدونم میاد یانه
یعنی توشهرمون هرکی از راه رسیده تو انتخابات شوراها شرکت کرده طرف مدیریت خونده تو تبلیغات خودشو  مهندس میگه خخخخخ متولد67هم هست نمیدونم اینهمه اعتماد به نفس رو از کجا میارن.
  • elai ...
  • يكشنبه ۶ فروردين ۹۶

همینجوری

خیلی وقته ننوشتم

اول سال نو رو تبریک بگم امیدوارم سال خوبی برا همه باشه

من امسال خیلی بغض داشتم سر سال تحویل

اشکمم دراومد بخاطر بابا بزرگم که دیگه پیشمون نیست(صبحشم رفته بودیم سرخاکش اونجاهم کلی گریه کردم) و خیلی چیزای دیگه ولی چه میشه کرد

بعد سال تحویل هم رفتیم خونه ی پدربزرگم (بابای مامانم) هم خونه ی عمه ی بزرگم.

اون مسابقه ی کتابخوانی هم که شرکت کرده بودم  برنده شدم جایزه شم رسید دستم.آخرسال خیلی بدو بدو داشتم ولی بلاخره تموم شد

خیلی تو ذهنم پست گذاشتم ولی الان نمیدونم چی بنویسم



  • elai ...
  • چهارشنبه ۲ فروردين ۹۶