تولدم

یک خرداد تولدم بود؛کلا تا شب هیچ حسی نداشتم اصلاً برام هیجانی و.. نبود تا اینکه شبش خواهرم اینا برا شام اومدن خونمون اونم با یه کیک خیلی سورپرایز شدم خوش گذشت . رنگ چشمای تصویر روی کیک رو گفته بودن سبز بکنن :)))) اینم عکس کیکم


کیک


فرداشم که میشد دیروز دوستام اومدن خونمون از بعد عید میخواستن بیان که تا حالا طول کشید کلا هماهنگیشون عالیه:)

یه روزم جمعه رفته بودیم باغ بعد از فوت آقاجونم اصلا دست و دلمون نمیره که بریم کلاً باغ بدون اون صفایی نداره چنتایی هم عکس از اونجا میذارم اوّلش گلای خوشگلش اصلاً وقتی دیدم ذوقیدم

گل

گل2

اینم یه شقایق خوشگل


شقایق

  • elai ...
  • چهارشنبه ۳ خرداد ۹۶

ماه شعبان

ماه شعبان رو خیلی دوس دارم هم بخاطر این مناسبت های خوبش هم اینکه بعدش ماه رمضانه..
دستمو سوزوندم وقتی موهامو اتو میکردم الان جاش خیلی بد رو دستم مونده
دیروز با یکی دردودل کردم الان پشیمونم کاش بعضی حرفارو نمیگفتم
یه نقشه ساده کشیدم برا ماکت گروهی دخترخاله م اینا که کلاس نهمه.بردن یه دفتر معماری نشون دادن بگفتن ما اینو40تومن میکشیم😐کلا2ساعتم وقتمو نگرفت
کاش میشد مرتبط با رشته م کارکنم:(
+بعداً نوشت: کتاب پیامبر رو تموم کردم عالی بود

پیامبر


  • elai ...
  • سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۶

سیاهی لشکر ارشد😕

امروز صبح امتحان ارشد داشتم ساعت7.30.وای خیلی سختم بود از خواب پاشم اونم از ساعت5.30البته آخرشم6پاشدم 6.30راه افتادیم.همه ش اصرار مامانم بود به من بود که اصلاً نمیرفتم.
اینقدر بدم می اومد یه عدّه میگفتن برو بده خدارو چه دیدی شایدقبول شدی.منم در جواب میگفتم اونوقت عدالت خدا چی میشه یعنی منی که نخوندم با اونیکه شب و روز خودشو کشته باید یکی باشیم.
تازه اونقدر اعتماد به نفسم زیاد بود که موقع ثبت نام نه پیام نور زدم نه غیرانتفاعی نه شبانه😐
چنتا دختر تو راه حرف میزدن میگفتن 40تومن دادیم برا یه آب معدنی و های بای و سنجاق😂
تازه موقع پیدا کردن شماره صندلی هرچی لیت شماره رو نگا کردم دیدم نیس بعد دیدم 3تا دختر دیگه هم پیدا نکردن دیگه باهم دیگه رفتیم اونیکی ساختمون کناریش که تو در ورودیش  لیست شماره ها بعد یه آقایی اونجا بود گفت اینجا حوزه امتحانیه برادرانه همه ی شماره ها هم درسته چطور پیدا نکردید شما که میخواید ارشد بدید و.. وای خیلی بد ضایع شدیم باهاش برگشتیم تا پیدا کنیم البته من دیگه نرفتم باهاشون رفتم با دقت نگا کردم و پیدا کردم کدوم طبقه باید برم.
+چرا دم در حوزه برادران حتی یه نفرم نبود ولی برا خواهران تجمع شدید بود😁
  • elai ...
  • جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶

من و معجزه اعتکاف

وای اصلا نمیتونم باور کنم..دوتا از دعاهایی که توی اعتکاف کردم برآوره شدن..خدایا شکرت

یعنی میشه بقیه شونم برآوره بشن:) حتما میشن من یقین دارم

هرچند که همیشه خجالت کشیدم چیزی از خدا بخوام  اونجاهم هی این نکته میمومد ذهنم..خیلی لذّت داره خداره عبادت کنی نه برای اینکه چیزی ازش بخوای یا بهشت و.. از روی عشق بخونیش بدون هیچ درخواستی مثل یه معبود..مثل یه معشوق عاشقانه باهاش بحرفی و من این لذّت رو  تو اون 3روز فهمیدم.

  • elai ...
  • سه شنبه ۵ ارديبهشت ۹۶

سمنو پزون

عید مبعث رو تبریک میگم.

الان خونمون سمنو پزونه :) البته من هیچکاری جز تماشا کردن ندارم.مامانم و یکی از دوستاش مشغول کاراش هستن.

به سلامتی دخترخالم عقد کرد.ایشاا.. خوشبخت بشه.گفتم تو کارای پایان نامه ی خاله م کمک میکنم ولی بعضی کاراش واقعاً حرصمو در میاره:/

یکی از دوستام معرّف یه خواستگاری بود و البته ما هم نظرمون منفی بود اونم هی اصرار که چرا ؟ والا من خجالت میکشیدم جوابشو بدم فک کنم آخرشم ناراحت شد از دستم:(

+سیزده بدر امسال بابام ماشینو نگه داشت تا بره از سوپری یکم خرید کنه...جلوی ماشین ما هم یه ماشین دیگه نگه داشته بود که کلا رنگ و مدلش با مشین ما فرق داشت.بابا خریدا رو کرد و برگشت حواسش یه رسید بو و داشت حساب کتاب میکرد اصلا نفهمید داره اشتباهی میره طرف ماشین از اینور هم ما هی بوق میزنیم.جلوی اون ماشین هم یه خانمه نشسته بود بعد سوار شدن فهمید:/

من  و داداشمم یواش رفتیم زیر ماشین و اونقدر اون زیر خندیدم تا وقتی از اون محدوده خارج نشدیم نیومدیم بالا..جالبه که اصلاً خود بابام به روش نیاورد.


  • elai ...
  • سه شنبه ۵ ارديبهشت ۹۶

من و تنهایی دوباره

امروز تو راه مصلی که بودم یه زوج جوون نظرمو جلب کردن  اوناهم میرفتن برا نماز جمعه.خیلی صحنه ی خوبی بود :) اینطوری همدل و همراه هم بودن..دروغ نگم یکم منم دلم خواست.

اصلاً یکی از فانتزی های من همین دوتایی رفتن ها برا نماز جمعه،نماز جماعت های تو خونه ،شب احیا و.. است.

فردا احتمال عقد دخترخالمه خدا انشاءالله خوشبختش کنه و قسمت هرکسی که آرزوشو دوست داره بکنه.یکم دلگیر شدم که دیر گفت بهم ولی خب یکمم درکش کردم.

بعد ازدواج خواهر و دوست صمیمی تنها کسی که باهاش راحت بودم و حرفامو میگفتم بهش همین دختر خاله م بود حالا دوباره من میمونم و تنهاییام ولی دیگه جه میشه کرد:(


جناب شیخ رجبعلی خیاط ذکر « یا خَیرَحَبیبٍ و مَحبوبٍ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ و آلِه » را بعد از دیدن نامحرم موثر و کارساز می دانستند و بارها این ذکررا به اطرافیان توصیه می کردند تا از وسوسه شیطان در امان باشند ،می گفتند :

«چشمت به نامحرم می افتد ،اگر خوشت نیاید که مریضی ! اما اگر خوشت آمد فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو : یا خیر حبیب... ؛ یعنی خدایا من تو را می خواهم ، اینها چیه، این ها دوست داشتنی نیستند ، هر چه نپاید ،دلبستگی نشاید...».

+ متن بالارو تازه خوندم 

+این روزام خیلی سخت میگذرن



  • elai ...
  • شنبه ۲ ارديبهشت ۹۶

آمادگی برای ظهور

روز آخر که داشتیم برمیگشتم بیرون برام غریبه بود خیلی غریبه

چقدر مردم درگیر دنیا بودن چقدر این دنیا برام بی ارزش مینمود

خدایا یعنی میشه سال بعدهم قسمتم بشه..میشه سال بعدهم برم

میشه این حالمو تا سال بعد حفظ کنم :(

دعابی ام داوود خیلی آرامش بخش بود معنیش خودش آهنگ کلماتش

از عجایبی که دیدم  در شبانه روز کلا5-4ساعت بیشتر نخوابیدم ولی اصلا احساس خواب آلودگی وخستگی نداشتم حتی بعد خوندن50 رکعت نمازش و احیای شب نیمه ی رجب که 3ساعت طول کشید

اگه یه ذره هم گریه کنم چشمام بعدش خیلی میسوزن و قرمز میشن ولی اونجا اصلا اینجوری نبود این حالت رو توی شبای محرم توی هیات هم دارم

اینام عکس صفحات کتاب که خیلی تامّل برانگیز بودن 

علت غیبت امام زمان (عح) رو نوشته:

جهل مردم،نه ترس دشمن


علت غیبت


اینم سخن آیت الله بهجت در مورد امام زمان:

هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت (عج) و فَرَج شخصی خود پیدا کند

امام زمان



فرج


جهل


توی ادامه تصمیمات و قول و قرارایی که گذاشنم باخودم رو نوشتم امیدوارم بتونم عمل کنم دوس نداشتید نرید مینویسم که یادم بمونه

  • elai ...
  • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

اعتکاف

دیروز عصربرگشتم

عالی بود خدا قسمت همه ی کسایی که آرزوشو دارن بکنه ..یه دوست خوب و عالی هم پیدا کردم خیلی مهربون و مومن بود البته همسن هم بودیم اونم مثل من تنها اومده بود ولی دومین بارش بود 

دل کندن برام سخت بود خیلی ..یه حال و هوای خاصی داشت روز آخر ..همه ش اشکام میومدن پایین وقتی فکر میکردم داره تموم میشه

میخوام چنتا عکس بذارم

تصویر زیر صحنه ی که هرشب موقع خواب میدیدم درواقع سقف مسجدهستش

مسجد


اینم تصویر مفاتیح و تسبیحیه که همیشه باهام بودالبته یه مفاتیح کامل هم داشتم تسبیحمو خیلی دوس دارم یه بارم پاره شده خودم درستش کردم


مفاتیچ


اینم عکس چایی های منو و دوستی بعد افطار 



چایی


این کتابهایی که برده بودم بخونم البته دوتاش مال دوستم بود نردبان سعادت مال من بود اعتکاف خوبان رو هم اونجا دادن..من فقط تونستم70صفحه ی آمادگی برای ظهور رو بخونم عالی بود حیف که نشد تمومش کنم..از بعضی جاهاش عکس انداختم توی یه پست میدارم که همیشه یادم بمونه


کتاب

  • elai ...
  • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

آغوش خدا

دیروز رفتم برا اعتکاف ثبت نام کردم.قبل ثبت نام خیلی دلم میخواست امسال حتما شرکت کنم تااینکه روز جمعه تو نماز جمعه اعلام کردن برا ثبت نام آقایون برن فلان جا خانوماهم فلان جا..انگار دنیا رو دادن بهم.رفتم اون مکان اول فک کردن دانشجوم گفتن دانشجوها جدان.منم گفتم نه بابا دانشجو نیستم ولی دلم یجوری شد.بعدش هی با خودم میگفتم کاش یجوری میشد که توی یکی از دانشگاههای شهر خودمون  برم برا اعتکاف  خب جو و محیط فرق داره ولی مامانم میگه مهم اعمالته با این حرفا ارزش عملمو زیر سوال نبرم):

+دیشب بازم موقع خواب اونقدر فکر و خیال و نگرانی اومد به ذهنم  ولی بعدش با خودم گفتم اگه بدترین اتفاقها هم بیفته منکه خدارو دارم این دنیا و زندگیش همه ش تموم میشه اون چیزایی که این دنیا مهمن تو اون دنیا بی ارزشن... . .واقعا با این فکرا آروم آروم شدم خیلی آرامش بهم دست داد انگار تو آغوش خدا بودم تموم دل نگرانیام تموم شدن و همون لحظه خوابم برد خدایا شکرت

  • elai ...
  • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

مهمونی

تعطیلات عید هم مثل سایر روزام میگذرن هنوز کارای تایپ پایان نامه ی خاله م تموم نشده
امورز میرم خونه ی یکی از دوستام که یه پسر ناز داره..یه حس جدید رو در خودم کشف کردم بهتره بگم اخلاق مثلا دیروز که مهمون داشتیم من دلم نمیخواست با همون شیرینی های قبلی پذیرایی کنیم میخواستم شیرینی های جدید بگیریم خیلی اهل تنوع شدم که دیروز فهمیدم تو خوراکی ها هم همینطوره بنظرم بخاط اینکه متولد خردادم
مهمونای دیشبمون مامان بزرگ بابابزرگ نازم بودن.
نی نی یکی از دوستام هم به دنیا اومده رفته بودیم که خونشون خواب بود نینی بعد تو خواب به گونه ش دست کشیدم خندید ذوق مرگ شدم.وای مادر شوهرش جلوی اونهمه مهمون بغلم کرد و بوشید و گفت تو خوشگل خودمی خیلی دوست دارم حیف که عروس خواهرم نشدی وای من از خجالت آب شدم رفتم زمین یه دفعه همه جا ساکت شد و همه زوم کردن رومون.منم یه لبخن زدم و سرخ شدم  خیلی بد بود سری قبل هم که رفته بودیم خونشون وقتی میخواستم مانتومو در آرمم به زور میخواست چادرمو تا کنه.این طرفا چادر تا کردن مهمون یه جور احترام گذاشتنه اونموقع هم خیلی خجالت کشیدم
امروز هم همون دوستمون گفته شاید بیاد اگه نینیش اذیت نکنه حالا نمیدونم میاد یانه
یعنی توشهرمون هرکی از راه رسیده تو انتخابات شوراها شرکت کرده طرف مدیریت خونده تو تبلیغات خودشو  مهندس میگه خخخخخ متولد67هم هست نمیدونم اینهمه اعتماد به نفس رو از کجا میارن.
  • elai ...
  • يكشنبه ۶ فروردين ۹۶