میخوام از اینکه چطور شد آقایی اومد خواستگاری بگم.ایشون منو برای اولین بار توی حوزه ی رای گیری دیدن..یعنی وقتی دنبال کیس برای ازدواج بودن خودشون میگن که حدودا5نفر منو به ایشون معرفی کردن..میگفت قبلنا هم یه بار پیش اومد که بیام ببینمت ولی تا خودمو رسوندم رفته بودی تو..یادتونه یه پست نوشتم وقتی برای یه کاری رفته بودم بانک نگو همون کارمند آشنای آقایی بودن و معرف من که من نمیشناختم و اونجوری معطلم کردن که تا آقایی برسه ولی خب نشده.

وقتی برام تعریف میکرد خیلی تعجب کردم و برای بار هزارم یاد گرفتم که مردم رو قضاوت نکنم..میگه وقتی اومدم حوزه چون صبحش رای داده بود باباشو آورده بود خودشم از دور دیده بودتم باباش که خیلی خوشش اوده وبابام رو هم شناخته  گفته دیگه جای معطلی نیست..همون آقای معرف هم گفتن اگه دیگه معطل کنید  از دستتون میره آخه بعدا از همون حوزه 3تا خواستگار دیگه هم اومد خونمون..یعنی اونجا دیده بودنم..دو روز بعد انتخابات مامانش و زنداداشش اومدن و روز اول رمضان هم خودشون اومدن با مامانش تا حرفامونو بزنیم..فردا شبش هم باباش و مامانش اومدن تا قرار بله برون و عقد رو بذارن که افتاد برای شب میلاد..تقریبا19روز بعد ولی خب یه جور بلاتکلیفی هم بود اینهمه مدت.. آقایی خیلی مقید بود ما توی این مدت حتی یه بار هم همو ندیدیم فقط16خرداد رفتیم برای آزمایش که اونجاهم حتی سرشو بلند نکرد نگام کنه..آخی عزیزم تنهایی همه ی کاراشو میکرد واقعا دلم براش سوخت اون لحظه..با زبون روزه.حتی برا سفره عقد هم خودش نیومد اینجا دیگه واقعا حرصم دراومد..یجورایی قهر کردم باهاش وقتی عصر29خرداد اومد برایه سری هماهنگیا منم کلا از اتاقم نیومدم بیرون و دلم خنک شد.

شب عقدمون هم خیلی خوب بود درسته یه سری اتفاقات افتاد ولی خدارو شکر عالی بود..

تا وقتی هم که آقایی بره خونشون کلا چادرمو برنداشتم از سرم حتی یه جاهایی میگفت بکش جلو چادرتو جلو یه بارم گیر داد که چرا جوراب نپوشیدم وقتی داداشاش اومدن عکس بندازن.

اینم یکی از عکسای شب عقدمون


عقد قران